
صرخت نساء فی بیت حانون زنان بیت حانون فریاد زدند
صرخت نساء فی فلســطین زنان فلسطین فریاد زدند
مالکـــم ، مالکـــــم نائمـــون شما را چه شده است که در خواب فرو رفته اید؟
أیها الخادعــون ضمـــائرکـــم ای کسانی که خود را فریب میدهید
ان ابا رغـــال لایـحـــرر وطــنا آنکه برای منافع خود به ما خیانت میکند وطن را آزاد نمیکند
ســـتــون عــامــا مــضــت شصت سال گذشت
وانتم فی ممالک السراب و شما همچنان در سراب
تائهون .. تلهثون گم شده اید و تشنه کامید
تحملون رایات تاریخکم المقتول پرچم های تاریخ از دست رفته تان را به دوش میکشید
تطلقون خیل احلامکم السوداء اسب رویاهای سیاهتان را آزاد میتازانید
وترکعون فی محراب الجنون و در محراب دیوانگی و جنون نماز میگزارید
وفی اسرة الهزیمة و در خانواده شکست
تغطون انفاسکم المریضة جان های بیمارتان را
باغطیة الذل والاذعان با خاری و خفت می پوشانید
وهاهم طغاة هذا الزمان و آری ... آنان تجاوزگران این زمانند
فی بیت حانون در بیت حانون
أطفؤا قمرِ الطفولةِ ماه کودکی را خاموش کرده اند
ودنسوا رحم وطن الآلام و رحم سرزمین دردها را آلوده کرده اند
فاستیقضوا پس بیدار شوید
واستفیقوا من وطأة
النومِ و از سستی خواب و رویاهای فرار،
واحلام الرکض وراء
السراب از سراب خود را برهانید
لقد جاء الخراب چرا که بلای خانمان سوز آمده
وحل زمن الفجیعة
والظلام و زمان درد و ظلم و تاریکی رسیده
واختفت فی الافق
شمس النهار و در افق، خورشید روز پنهان شده
واصبحت بیت حانون
مقبرة و بیت حانون گورستانی شده
ترقص فوق رمالها الذئاب که گرگ ها بر فراز شنزارهایش میرقصند
واثقلت کل بیوتها
بالجراح و همه خانه هایش با جراحت سنگین شده
من رحم الکلمات
النازفات از درون کلمات خونبار
تلوح قبة ام النصر
گنبد ام النصر نمایان میشود
بثوبها الدامی با لباس خونی اش
فی زمن الخطایا در روزگار اشتباهات
والضمائر الخرساء و جان های گنگ و خاموش
تبحث عن شمس الدین
به دنبال خورشید دین
ورایات صلاح الدین و پرچم های صلاح الدین میگردد
فیا اطفال فلسطین
پس ای کودکان فلسطین
أیها المعذبون فی حضرة الصدق والموت ای کسانی که در منزلگاه راستی و مرگ عذاب میکشید
نذرت لکم قلبی ملجأ
قلبم را نذر شما کرده ام که پناهگاهتان باشد
وعلى شواطئ جنة الرحمن و بر سواحل بهشت خداوند
اوقد لکم الشموع برایتان شمع می افروزم
واصلی بخشوع و خاشعانه نماز میخوانم
انتظر بزوغ الفجر در انتظار طلوع فجرم
ومیلاد یوم جدید و تولد روزی نو
شاعر: صباح سعید الزبیدی
ترجمه : شهدای آینده